پانیذ پانیذ ، تا این لحظه: 12 سال و 10 ماه و 8 روز سن داره

پانیذ

دندون درآوردن پانیذ خانوم

القصه وقتی دخمل ما سه ماهه بود ، جناب آقای دکتر فرمودند بیقراری ها ، شب بیداری ها ، کلافگی ها به خاطر حرکت دندان ها به سمت بالای لثه است، از اون روز به بعد هر بار دخترک گریه کرد و آب دهانش آویزان شد گفتیم که دندان در راه است و امروز و می آید و فردا می آید و قصه ادامه یافت تا .... القصه وقتی دخمل ما سه ماهه بود ، جناب آقای دکتر فرمودند بیقراری ها ، شب بیداری ها ، کلافگی ها به خاطر حرکت دندان ها به سمت بالای لثه است، از اون روز به بعد هر بار دخترک گریه کرد و آب دهانش آویزان شد گفتیم که دندان در راه است و امروز و می آید و فردا می آید و قصه ادامه یافت تا .... تا جمعه پیش یعنی نوزدهم اسفندماه هزار و سیصد و نود هنگامی که در حال صبحانه دادن به د...
28 اسفند 1390

فلسفه محبوب من

دخترکم ، نکات و جملات تاثیرگذاری را در طی سال های تحصیل در دانشگاه و اشتغال جمع آوری کرده ام ، امیدوارم روزی به دردت بخورد و یادگاری کوچکی باشد از مادری که خیلی دوستت دارد .... آدمی که یک ساعت داشته باشد می داند ساعت چند است اما آدمی که دو تا ساعت داشته باشد هرگز مطمئن نیست ... نگاه نکن کجا می افتی، بلکه نگاه کن کجا زیر پایت می لغزد .... به زندگی از پنجره جلو نگاه کن، نه از پنجره عقب .... مردم ممکن است به حرفهایت شک کنند، اما عملت را باور می کنند.... هنگامی که در زندگی سربالا می روی با مردم مهریان باش، زیرا هنگام سرازیری به آنها نیاز خواهی داشت .... هیچگاه توضیح نده، دوستانت به آن نیاز ندارند و دشمنانت آن را باور ندارند .... ز...
27 اسفند 1390

کابوسی به نام بانک

کودک که بودم بزرگترین کابوسم این بود که کنار مامانم نخوابم ...... مامان که شدم بزرگترین کابوسم این است که کنار کودکم نخوابم ..... کودک که بودم بزرگترین کابوسم این بود که کنار مادرم نخوابم ...... مادر که شدم بزرگترین کابوسم این است که کنار کودکم نخوابم ..... پارادکس غریبی است ، حس اینکه لحظه ای کنار تو نباشم می رنجاند مرا ، کاش می شد لحظه به لحظه کنارت باشم و شاهد بزرگ تر شدنت ، کاش می شد مجبور نبودم که بروم بانک ، کاش می شد .... این روزها چقدر سریع می گذرند برای من و هر ثانیه مرا نزدیکتر می کند به اینکه تو را به کس دیگری بسپارم و ساعت هایی کنارت نباشم. آهای ثانیه ها صبر کنید ، کمی یواش تر قدم بردارید ، من مادری تشنه هستم و می خواهم ...
21 اسفند 1390

فرشته ما هشت ماهه شد

اومدم تا با کمی تاخیر هشت ماهه شدنت رو تبریک بگم و بگم این روزها ما چقدر خوشیم از بودن در کنارت و مدام دنبال بهانه هستیم تا به خودمون شادباش بگیم و تبریک ، چقدر دوستت دارم دخترم و چقدر احساس غرور می کنم از اینکه در کنارم هستی ، همیشه باش و همیشه بخند ( گرچه این روزها به خاطر دندون درآوردن در حال غرغر کردن هستی ) که وقتی می خندی انگار خداوند به رویم لبخند می زند  دوستت دارم خیلی زیادددددددددددددددد  ...
11 اسفند 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پانیذ می باشد